- غیه زدن
- بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
معنی غیه زدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناپدید شدن ویدا گشتن گم شدن ناپدید شدن: ناگهان غیبش زد
کوک زدن پارچه دوختن شکاف جامه، دوختن انساج و محل شکافتگی عضو پس از ختم عمل جراحی بخیه کردن، یا دورادور بخیه زدن، شلال کردن
تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین
غارت کردن مسافران در جاده قطع طریق، سرود گفتن
ریدن
دست زدن، کف زدن
صدای نازک و بلند بر آوردن فریاد کشیدن
کلک زدن نارو زدن فریب دادن
تاژ زدن افراس افراشتن چادر زدن برپا کردن خیمه چادر زدن، فرود آمدن مقیم شدن در جایی، عجب و تکبر کردن، فنی است از کشتی که چون حریف بخاک می رود حریف دیگر از روبرو تمام تنه خود را بر روی او خراب می کند خیمه کشیدن، یا اندر عدم خیمه زدن، فانی شدن رسیدن بعالم حقایق
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
روی بند مویینه بروی آویختن در نقاب مویین شدن رو بند زدن
چرخیدن چرخ خوردن گردیدن، یا پیچ زدن دل یا شکم. پیدا شدن درد های پیاپی درشکم شخص مبتلی به ذو سنطاریا و اسهال شکم روش پیدا کردن
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
دانگ زدن فلزی را به صورت مسکوک در آوردن ضرب کردن
بسیخ کشیدن قطعات گوشت، اصرار کردن، تحریک کردن
فریاد زدن اسب بانگ زدن اسب
غایب شدن، ناپدید شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن، صیحه کشیدن
سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
بخیه کردن، در پزشکی دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
کوک زدن پارچه، دوختن درز جامه یا چیز دیگر،
برپا کردن خیمه
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
کنایه از اقامت کردن
خرگاه زدن
بانگ کردن، فریاد کشیدن
در حال غلتیدن
بانگ و فریاد بر آوردن
غسل کردن
فریفته شدن، امید بیهوه داشتن
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
ناپدید شدن غایب گشتن
در حال غلتیدن